یک خبر مهم از رامسر، و توضیح در باره درج نشدن آن (شاهین امینی)
امروز یکی از شهروندان رامسری با ارسال خبری زحمت کشیدند و رویدادی که در رامسر مطرح است را اطلاع رسانی کردند و بدون شک انتظار داشتند که ما هم این خبر مهم را درج کنیم.
برای اینکه درج این خبر امکان پذیر نبود و از طرفی هم عدم درج این خبر، بی اعتنایی به زحمات این عزیز تلقی می شد ما این مطالب را به عوض آن خبر درج می کنیم تا ایشان عمل ما را بی حرمتی و بی اعتنایی تلقی نفرمایند.
"شهروند" محترم از ارسال این خبر مهم بی نهایت متشکریم و همانطوری که می دانید موضوع در حال پیگیری از طریق نیروهای زحمت کش امنیتی استان است و رسانه ها تا تشخیص دقیق موضوع از طرف مقامات امنیتی و قضایی باید از درج اینگونه اخبار خودداری کنند.
بدیهی است پس از تایید نهایی و اثبات مجرمیت سوژه این خبر بدون فوت وقت درج خواهد شد و بدون شک برای جلو گیری از بروز اینگونه جرائم در شهرستان رامسر وظیفه رسانه ها اطلاع رسانی سریع و موثر است.
باز هم از درک و فهم شما و از دلسوزی تان در باره سرنوشت رامسر سپاسگزاریم.
(مصطفی رضی کاظمی)
در زمان ناصرالدین شاه وزراء و امراء و رجال قوم در آشپزخانه به آشپز کمک میکردند. آنها که در رأسشان صدراعظم قرار داشت، با وجود آن که از آشپزی مطلقاً چیزی نمیدانستند و در واقع کاری از آنها ساخته نبود، دو وظیفهی مهم بر عهده داشتند: یکی آنکه چهارزانو بر زمین نشینند و مثل خدمههای آشپزخانه بادنجانها را پوست بکنند. دیگر آنکه این بادنجانها را پس از پخته شدن دور قابهای آش و خورشت بچینند.
شادروان عبداللّه مستوفی میگوید «من خود عکسی از این آشپزان دیدهام که صدراعظم مشغول پوست کندن بادنجان بود و سایرین هریک به کاری مشغول بودند». این آقایان و رجال و بزرگان طوری حساب کار را داشتند که بادنجانها را موقعی که شاه سری به چادر آنها میزد دور قاب میچیدند و مخصوصاً دقت و سلیقه به کار میبردند که بادنجانها را به طرزی زیبا دور قابها بچینند تا مسرت خاطر ناصرالدین شاه فراهم آید و نسبت به مراتب اخلاص و چاکری آنان اظهار تفقَّد و عنایت فرماید!
در هر صورت از آن تاریخ بود که مردم به افراد متملق و چاپلوس «بادنجان دور قابچین» گفتند و این اصطلاح رفته رفته به صورت ضربالمثل درآمد.
«کلاهش پس معرکه است»
در ایران قدیم معمول بود که دراویش و شعبدهبازها در سرچهارراهها و گذرگاهها معرکه میگرفتند و چند چشمهبازی میکردند، یعنی هنرها و شعبدهبازیهای خود را ضمن اظهار مطالب مشروحی به تماشاچیان نشان میدادند و به فراخور اهمیت هنری که عرضه میکردند از تماشاچیان مبلغی پول بنام «چراغالله» دریافت میکردند. کارشان شعبدهبازی، مسئلهگوئی، مارگیری، مناقب خواندن و شرح معجزات پیامبر اسلام و اولیای دین، عملیات پهلوانی، قصهگوئی و از این قبیل بود.
شکل و ترکیب معرکهگیری به این ترتیب بود که درویش با شعبدهباز وسط چهارراه یا گذرگاه سفرهای پهن میکرد و با کمک دستیارش مشغول شعرخوانی و سئوال و جواب میشد که آن را در اصطلاح معرکهگیران «شیداللهی» میگفتند. اطراف این سفره تا مسافت یک الی دومتر کاملأ باز بود و جزو حریم درویش معرکهگیر محسوب میشد که هنگام انجام برنامه درآن رفت و آمد میکرد. خارج ازاین محوطه تماشاچیان مجاز بودند دایرهوار بایستند و هنرنمائیهای معرکهگیر را تماشا کنند. چنانچه بر تعداد تماشاچیان افزوده میشد، درویش معرکهگیر دایرهها صف اول و دوم و سوم را مینشاند تا بقیهی تماشاچیان که دیرتر رسیده و عقب جمعیت ایستاده بودند بتوانند بساط معرکهگیری را ببینند و از نقالیها و علمیات و شیرینکاریهای معرکهگیر استفاده کنند.
از معرکهگیران معروف ایران یکی لوطی غلامحسین بود که با استفاده از فن شعبدهبازی پنبه میبلعید و پارچه هفت رنگ از دهان خارج میکرد! تخم کبوتر در کلاهش میگذاشت و کبوتر ازآن پرواز میداد! دستمال را میسوزانید و یا ساعت بغلی را ظاهرأ خرد میکرد آنگاه از جیب و بغل تماشاچیان بیرون میآورد و ...
بساط معرکهگیری در ایران قدیم آنقدر طرفدار داشت که هر کس کوشش میکرد در صف اول خودش را جا بدهد و هنرنمائیهای معرکهگیر را بهتر تماشا کند. گاهی اتفاق میافتاد که یکی از تماشاچیان که درصف جلو نشسته بود با اطرافیان اختلاف پیدا میکرد و یا رفتاری از او سرمیزد که واس معرکهگیر را پرت میکرد. در اینموقع یکی ازتماشاچیان برای دفع شّر این شخص مزاحم، که در صف اول نشسته بود، کلاه او را برمیداشت و پس معرکه پرتاب میکرد. پیداست که صاحب کلاه برای بدست آوردن کلاهش از معرکه خارج میشد و دیگران جایش را میگرفتند و به این شکل از شرّش خلاص میشدند.
عبارت «کلاه را قرص نگه داشتن» نیز از همین بساط معرکهگیری مایه گرفته و به کسانی میگفتند که کلاهشان را قرص و محکم بر سر با دست نگاه میداشتند تا به وسیلهی دیگران در پس معرکه نیفتد.
/td>/tr>/tbody>/table>
اشتباه خنده دار روزنامه جام جم (علی ناظریان)
اشتباه خنده دار روزنامه جام جم...!!! عکس زیر در روز بیست و سوم فروردین در ویژه نامه دانش و پزشکی روزنامه جام جم چاپ شد... عکس، آلبرت اینشتین را در حال نوشتن مطلبی روی تخته سیاه نشان می دهد که از این جهت کاملا با موضوع مطلب که درباره نظریه های این دانشمند بزرگ است تناسب دارد.... حال به نوشته روی تخته سیاه توجه فرمایید...
روی تخته به زبان شیرین فینگلیشی نوشته شده است: « عجب غلطی کردم این اتمو راه انداختما!!...بابا محمود جون بی خیال شو جون من!!!». ... و اینگونه بود که برای اولین و شاید آخرین بار جام جم از سیاست های هسته ای احمدی نژاد انتقاد کرد!...البته اشتباها و آن هم از زبان اینشتین
دعوت به بازدید از نمایشگاه دانشجویان رامسری در تهران